گفتگو با محمود فرشچیان
در میان تمامی بزرگان هنرهای تجسمی ایران، شکی نیست که محمود فرشچیان شناخته شده ترین و محبوب ترین در نزد توده های مردم و لایه های مختلف جامعه ی ماست. آثار او به شکلی منحصر به فرد به فرهنگ ما ایرانیان ورود پیدا کرده است. از تابلوی عصر عاشورای او که در کنار اشعار محتشم کاشانی زینت بخش کتیبه های محافل مذهبی ست گرفته تا آثار غنایی و عرفانی اش که به صورت پوستر بر دیوارهای کوچکترین و دور افتاده ترین قهوه خانه های این سرزمین دیده می شود. اما شهرت و محبوببیت فرشچیان تنها به مرزهای ایران ختم نمی شود. بسیاری از منتقدین و هنر شناسان غربی نیز شیفته ی تکنیک بی نظیر و تخیل بی پروای او هستند و همین تواَمان سبب شده است که او جایگاهی ویژه در میان هنرمندان ایرانی بیابد.
گفتگو با او اتفاقی مبارک بود که مرا علاوه بر آثارش شیفته ی شخصیت استاد فرشچیان کرد. در مدتی که با او گفتگو می کردم مهمترین ویژگی که در نگاه و کلام و برخورد استاد می دیدم "مهربانی" او بود. توضیح این مهربانی در جایی که جز کلمات ابزاری وجود ندارد کاری مشکل است اما شما خواننده ی عزیز این نکته را از من بپذیرید که استاد فرشچیان به شکلی عمیق "مهربان" است. و این در تمامی وجوه رفتاری او و در اندیشه ی او و حتی در نگاه او به هستی ظهور و بروز دارد.
چیزی که در مورد جنابعالی و کارتان بسیار واضح است این است که شما به یقین شناخته شده ترین و محبوب ترین هنرمند ایرانی در هنرهای تجسمی هستید. بر خلاف بسیاری از هنرمندانِ حتی صاحب سبک و بزرگ، آثار شما به میان توده های مردم راه پیدا کرده است و مردم ایران از هر طبقه ای برایشان پیش آمده که نسبتی با آثار شما برقرار کنند. آثار شما در مواردی حتی بر ادبیات معاصر ما نیز اثری از خود به جا گذاشته است. مثلا آن شاعر معاصر وقتی با محبوب حرف می زند و می خواهد میزان شوریدگی شاعرانه ی خود را که معشوق در او بر می انگیزد به تصویر بکشد، این بیت را می آورد که: "لبخند بزن، تازه کنی بغض بنان را/ بخرام، برآشفته کنی فرشچیان را". معمولا این ادبیات است که بر هنرهای تجسمی تأثیر می گذارد اما در اینجا می بینیم که آثار شما تا همین امروز چنان در لایه های فرهنگی ما نفوذ کرده است که گاهی حتی ادبیات و شعر هم از آن ملهم است. به نظر خودتان منشأ این توفیق از کجاست؟
اگر حقیقت ماجرا را بخواهید و اگر در دو کلمه بخواهم به شما ریشه ی این توفیق را بگویم باید بگویم که یکی سوز است و یکی عشق . همین دو مفهوم است که تا امروز مرا پیش برده است و این دو سبب شده است که علاقه ای شدید به هنر در من بوجود آید و در نتیجه ی این علاقمندی بسیار مطالعه کنم. ادبیات ایران بسیار غنی و پربار است. ما وقتی دیوان های شاعران گذشته را مرور می کنیم با دریاها و اقیانوس هایی مواجهیم که پایانی ندارند. ادبیات کهن ایران مانند ادبیات غرب نیست که در آن تک ستاره هایی مثل شکسپیر یا تولستوی می درخشند و نمود دارند. در ادبیات غرب انگار در وسط یک بیابان بی آب و علف تک درخت هایی با فاصله دیده می شوند که بسیار هم به چشم می آیند اما ادبیات ایران یادآور یک جنگل انبوه است که جا به جای آن پوشیده شده است از سرو قامتان شعر فارسی. حافظ، سعدی، مولانا، فردوسی، سنایی، نظامی و دیگران همگی در اوج هستند و همگی انسان را به وجد می آورند. بنده از پانزده – شانزده سالگی عاشق ادبیات شدم و بسیار مطالعه می کردم و به انجمن شعرای اصفهان می رفتم...
انجمن صائب می رفتید؟
بله. انجمن صائب بود. انجمن فرهنگ هم بود. شعرای بزرگ و مطرح آن زمان خیلی ها به آن انجمن ها می آمدند. جلال الدین همایی بود، صغیر اصفهانی، شکیب، نوا و خیلی از استادان شعر آن روزگار در جلسات می آمدند. هفته ای دو بار آن جلسات تشکیل می شد. روزهای دوشنبه و جمعه. یکبار در خانه فرهنگ در چهارباغ و یک بار هم در منزل یکی از شعرا. و من هر دو جلسه را شرکت می کردم و بسیار علاقمند بودم. آن وقت ها مثل حالا نبود. هر شاگرد نوپایی به جلسات می آمد باید 6-7 ماه مرتب در جلسه می آمد و فقط می نشست و گوش می کرد. اساتیدی که در آن جلسات بودند ما را مقید می کردند که انواع صنایع شعری و بدایع را فرا بگیریم و بسیاری از دواوین شاعران گدشته را بخوانیم. کسی که در آن جلسات می آمد باید دست کم هفتاد درصد غزلیات حافظ را از حفظ می داشت و باید می توانست مولانا را به درستی بخواند. اساتید آن دوره با یک دلسوزی خاصی صنایع شعری اعم از عروض و قافیه و بدایع را به ما می آموختند بعد هم ما باید در محضر آنان همه آن درس ها را پس می دادیم. از همان وقت ها من می رفتم و تلمز می کردم و خیلی علاقمند بودم. باور کنید آن وقت ها گاهی می شد در شبانه روز دو ساعت بیشتر نمی خوابیدم. بسیار با ادبیات انس داشتم و همیشه سعی می کردم ظرایف و زیبایی های اشعار را درک کنم. البته این به آن معنا نیست که من مضامین تابلوهایم را عیناً از مضامین اشعار برداشت کرده ام. یک زمانی بود که همانطور که شما گفتید نقاشان و تصویرگران کاملا از ادبیات ملهم بودند اما امروز من چنین روشی را نمی پسندم. من معتقدم نقاشی باید بیان کننده ی مفاهیمی باشد که خود نقاش به آن رسیده است و تصاویر و مفاهیم ذهنی او را بازتاب دهد.
ولی به هرحال حتما به طور غیرمستقیم متأثر از مطالعات ادبی که داشتید بوده اید، اما آن مفاهیم را از صافی ذهن خودتان عبور داده اید و آنچه تصویر کرده اید مضامین پرورانده شده در وجود خودتان بوده است.
بدون شک همبن طور است. اما هچ وقت یک مفهوم را نگرفتم که از روی آن تابلو بسازم...
مطالعه خیلی لازم است برای هنرمند. تو صیه ی من به همه جوانان و هنرمندان این است که دقایق را به بطالت نگذرانند. یک کتابی تا چند وقت دیگر از من توسط انتشارات گویا منتشر خواهد شد که شامل طراحی های من است. دلم می خواهد به جوانان بگویم که اغلب طراحی های این کتاب مربوط می شود به زمان هایی که من مجبور بودم ساعتی را در جایی بگذرانم و نمی خواستم وقتم بیهوده بگذرد. خیلی از این طراحی را را من در سالنهای انتظار فرودگاه انجام داده ام. حاصل زمان های اینچنینی که می توانست به راحتی از دست برود حالا تا چند وقت تبدیل به یک کتاب خواهد شد. هرچقدر هنرمند در راه هنر عاشقانه و با سوز دل جلو برود عوامل پنهانی هستند که او را هدایت می کنند و ذهن و اندیشه ی او را به سوی تعالی سوق می دهند.
جنابعالی از نزدیک هنر غرب را لمس کردید و با جریان حاکم بر هنر امروز دنیا مرتبط هستید. حتما مراودات و گفتگوهایی هم با هنرمندان مدرن دنیا داشته اید. به نظر شما چه عاملی می تواند هنر امروز ایران را به دنیا بشناساند و هنر ایرانی و هنرمندان ایرانی با چه رویکردی می توانند در دنیا حرفهایی برای گفتن داشته باشند؟
با کمال تأسف باید بگویم که هنر در دنیای امروز دستخوش نوسانات سیاسی ست. بسیاری از هنرمندان ایرانی هستند که با توجه به فرهنگ غنی ما و پشتوانه ی ادبی و فرهنگی ارزشمند ما بسیار کارهای خوبی انجام می دهند اما متأسفانه دنیای غرب به محض اینکه نام هنر ایرانی یا هنر اسلامی روی اثری باشد در مقابل آن جبهه گیری می کند. البته متأسفانه معدود افرادی هم هستند که مطابق پسند و ذوق دشمنان ایران عمل می کنند و خارجی ها هم در ازای این خدمت آنها را مطرح می کنم. وگرنه با صراحت می گویم، در شرایط فعلی راه برای مطرح شدن هنرمندان ایرانی هموار نیست و درواقع ارباب زر و زور این راه را بسته اند. در این شرایط یک هنرمند ایرانی اگر بخواهد در دنیا مطرح شود و در خدمت هیچ جریانی هم نباشد، باید زحمتی بیشتر از حد معمول بکشد. من خودم واقعا در این راه ریاضت ها کشیدم. من هفت سال در اتریش بودم که در آنجا هم کار کردم و هم درس خواندم. فراز و فرودهای بسیاری را پشت سر گذاشتم و تمام سعی ام را کردم که کار خودم را بشناسانم. جوانان ایرانی هم اگر خودشان را و فرهنگ خودشان را فراموش نکنند و فریفته ی ظواهر مدرنیته نشوند مسلما می توانند از این راه ناهموار عبور کنند و بی شک آثارشان کم کم جای خود را در هنر امروز دنیا باز خواهد کرد. اما به هر حال راه سختی پیش روست. در وضع فعلی هنرشناسان و منتقدان خارجی به این راحتی ها دو کلمه مطلب هم درباره ی آثار ایرانی نمی نویسند. مگر اینکه اثری آنقدر عمیق و تأثیرگذار باشد که منتقدین غربی ناخودآگاه مجبور شوند درباره آن اثر بنویسند و حرف بزنند.
یادم می آید یک بار از نیویورک تایمز آمدند منزل ما و از من خواستند که مطالب خاصی را در باره شرایط امروز ایران و هنر در ایران بیان کنم که من نپذیرفتم آنچه آنان می خواهند را بگویم. من به آنها این مطلب را گفتم که در زمان گذشته وقتی که می خواستند نمایشگاهی از هنر ایرانی برگزار کنند شاید حدود ده تا دوازده هنرمند از سراسر کشور بودند که در آن شرکت می کردند که در بین آنها سه نفرشان خانم بودند و بقیه آقا. چند سال به همین شکل این نمایشگاه بر گزار می شد و همین آدم ها می آمدند و شرکت می کردند. اما حالا وقتی فراخوان چنین کاری اعلام می شود می بینید مثلا 700 خانم یا 1200 آقا در آن شرکت می کنند و این نشانه ی آن است که توجه و علاقه ی مردم ایران به فرهنگ و هنر بسیار بالا رفته است. آن خبرنگار امریکایی به من گفت: من اینهایی که شما گفتید را نمی توانم بنویسم. و از من پرسید که آیا برعکسش را می توانید بگویید یا نه؟... من هم در جواب گفتم که آنچه که من گفتم واقعیت بود و حالا شما می خواهید آن را بنویسید، می خواهید ننویسید.
این است که کمی کار را بر هنرمندان ایرانی سخت کرده اند. شما ببینید این نظریه ی دهکده ی جهانی که حدود 90 سال پیش در دنیا مطرح شد چه هدفی می تواند داشته باشد جز اینکه هویت فرهنگی ملت های مختلف دنیا را از آنها بگیرند و بتوانند به آسانی بر آنها تسلط پیدا کنند. بودجه های هنگفتی هم در این راه خرج کردند. الان هنر اکثر کشور ها را که نگاه می کنیم می بینیم از هویت فرهنگی خودشان تهی شده است. فقط دو کشور هستند که من مطالعه کرده ام و دیده ام که در نقاشی در عین حال که کارهای نوینی انجام داده اند هویت فرهنگی خودشان را نیز حفظ کرده اند. یکی چین و یکی ژاپن. ما هم امروز متأسفانه از خیلی از امتیازات فرهنگی خودمان فاصله گرفته ایم. مثلا ببینید فرش ایرانی یک روزی در دنیا حرف اول را می زد اما حالا در رده ی بیست و هفتم قرار دارد. باید سعی کنیم حفظ کنیم امتیازات خودمان را.
سوال بعدی من در باره ی اندیشه ی آثار شماست. به هر حال هر اثر هنری که خلق می شود، اگر فیلمی ساخته می شود، شعری سروده می شود و یا تابلویی خلق می گردد، اندیشه ای را در پس زمینه ی خود دارد. نه اینکه حتما مستقیما از آن متأثر باشد اما در هر حال یک مکتب فکری را به عنوان پشتوانه ی نگاه هر اثر هنری به جهان می توان در آن جستجو کرد. دوست دارم بدانم که آبشخور فکر ی آثار شما با این میزان از تأثرگذاری کجاست و از کجا نشأت می گیرد؟
منتقدان و هنرشناسانی که درباره آثار من حرفهایی گفته اند و مطالبی نوشته اند کارهای مرا به سه طبقه یا سه گروه تقسیم بندی کرده اند. یک بخش کارهای مذهبی من است که برآمده از عقاید من از همان دوران کودکی ست که به مذهب و به ائمه اطهار علاقمند بوده ام و این علاقمندی در بخشی از آثارم متجلی ست. یک بخش آثار انتقادی من است. مثلا من در موزه سعدآباد تابلویی دارم به نام "در گیر و دار سرنوشت" که در آن تعدادی آهو در وسط تابلو دیده می شود که نماد ملت های مظلوم دنیا هستند و در اطراف این آهو ها پنچ نیروی زشت و قوی هستند که می خواهند اینها را از هم جدا کنند. در فضای انتقادی باز هم تابلوهایی دارم مانند "جلسه" ، "بی گناه"، "گرفتار" ، "بلیط بخت آزمایی" و غیره که همه اینها را می توان در یک گروه قرار داد. بخش دیگر کارهای من هم کارهای غنائی است که بیشتر شامل فضاهای حسی می شود.
ممنونم استاد که وقت ارزشمندتان را در اختیار ما و خوانندگان قرار دادید.
من هم از شما و خوانندگان شما ممنونم. موفق باشید.
منبع وب سایت موزه ی هنرهای معاصر ایران