شعری زیبا از آقای برقعی
عصر یک جمعه ی دلگیر،دلم گفت بگویم، بنویسم، که چرا عشق به انسان نرسیده است،چرا آب به گلدان نرسیده است،چرا لحظه باران نرسیده است و هر کس که در این خشکی دوران به لبش آب نرسیده است به ایمان نرسیده است وغم عشق به پایان نرسده است.
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید،بنویسد :که هنوزم که هنوز است،چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است،چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟......
ادامه در ادامه مطلب.....
- ۰ نظر
- ۰۳ آذر ۹۱ ، ۲۰:۲۲